نافهی عفیف پرچمها، دهان شهوانی دُوری رگبار
سرشار، اما تهی از هر آیندهای
زبانهی آتش، پیالهی سکوت و نور
پرهیب پرنوسان شکل (گاه بینقص و زلال)
همدم تاریکیهای شبانه، همدست روز
نشسته به بوران، هوسانگیز و عریان به زیر پرتوهای سوزان
…
گُل، ای «تناقض ناب»
تو هر دم زاده میشوی، هر دم میمیری